loading...
سـیــمــای نـیــکـوکــاران
سعید اکبری بازدید : 12 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (0)

تو و آن گونه های خشکیده
من واین دستهای آبانی
تو ودستان خالی سفره
من و حال وهوای بارانی


پدرت سالهاست رفته سفر
مادرت درغبار گمشده است
چشمهایت همیشه منتظرند
در نگاهت بهار گمشده است


صبح فردا که اول مهر است
کوله ات از کتاب ها خالی ست
آه بابای قصّه وقتی نیست
دفتر از نان و آب ها خالی ست


بعد از این روزهای سرد و سیاه
روزهایی سپید می آید
برلبانت شکوفه وا بشود
بوی گل بوی عید می آید


زندگی تندباد و طوفان نیست
کوچه هایش نسیم هم دارد
آسمان گرچه از کلاغ پراست
چندتا یاکریم هم دارد


دستهایم امید می بخشند
شنلِ قهرمان به دوشم نیست
بین این قصّه روسیاه منم
بارخرما و نان به دوشم نیست


دستهای مرا بگیر که باز
ذهنت از راه چاره پر بشود
یک سبد نور سبز آوردم
دفترت از ستاره پر بشود


هدیه ام را بگیر، میخواهم
یاکریمی به دانه اش برسد
کاش این هدیه را قبول کنی
تا کلاغی به خانه اش برسد


ساجده جبارپور

 

منبع: mehrbaran.ir

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
اگر "گذشت" کسی را کوچک می کرد خدا اینقدر بزرگ نبود... اگر " بخشش" کسی را فقیر می کرد ، خدا این قدر غنی نبود…
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 25
  • بازدید سال : 51
  • بازدید کلی : 1,023
  • کدهای اختصاصی
    حدیث موضوعی . ذکر روزهای هفته .

    .

    . ساعت فلش مذهبی